۱۳۹۱ بهمن ۲۰, جمعه

نوزده بهمن سال شصت ، فاجعه یا حماسه ؟

سی و یکسال از یک فاجعه بزرگ در سازمان مجاهدین خلق گذشت و هنوز هم که هنوز است با رنگ و لعاب، و طبل زدن و شیپور دمیدن، سردمداران خود خواه و در گل اشتباه گیر کرده نمیخواهند بدانند که ماجرای نوزده بهمن سال 1361 خورشیدی نه حماسه بوده، نه یک ماجرای عاشورائی و نه تاثیر مثبتی در تاریخ مبارزات ملت ایران برای آزادی داشته است. آنها حاضر نیستند نه واقعیت فاجعه دردناک نوزده بهمن را بپذیرند نه آن را به بیان آورند و نه قبول کنند.
 از آنجا که شخص مسعود رجوی با یک اشتباه محاسبه پر فاجعه، مبارزه سازمانی را که اختیارش یکسر در کف فردیت رهبری او بود از یک مبارزه سیاسی به یک مبارزه مسلحانه کشاند، و در حالی که سیل خون اعضا و علی الخصوص هواداران مجاهدین در زندانها روانه بود و صدای رگبارها و تیر خلاصها بر بدن و سر جوانان و نوجوانان عضو و هوادار در زندانها قطع نمیشد، در تاریخ 6 مرداد 60 یعنی فقط یکماه بعد از شروع باصطلاح مبارزه مسلحانه، پرواز تاریخساز کرده و در حقیقت فرار نموده بود، بخون غلتیدن مجاهد خلق موسی خیابانی و اشرف ربیعی در راستای خطی غلط، یک فاجعه بود و نه یک حماسه  که صفت عاشورا داشته باشد.
اگر بواقع امر مبارزه مسلحانه ای درست شروع شده بود و حکومت خمینی مرتجع در آن اوقات واقعا مشروعیت مردمی و ملی نداشت البته این یک حماسه میشد و تاثیرات عظیم بجا مبگذاشت و تا بحال نیز رژیم ضد ایرانی و ارتجاعی ساقط گردیده بود. ولی در حالی که رژیم خمینی، با زنده بودن خود خمینی هنوز در بین اقشار عظیمی از ملت مشروعیت داشت، و در حالی که ملت ایران در جبهه های جنگ تحت رهبری و دستورات خمینی و سران حکومتش و با شهامت و از جان گذشتگی دهها هزار تن از فرزندانش از میهن خویش دلیرانه دفاع میکرد، ودر حالی که یک دشمن خارجی کثیف تهاجمات خود را به ایران ادامه میداد و مرزهای ایران از جسد و اسکلت پوشیده شده بود، کار رهبر خطاکار وفرصت طلب و خود رای و مستبدی که در سر بخارات مسموم فردیت و توهمات سودای فرمانروائی زود رس داشت، وآنچه که شروع شده بود یک مبارزه مسلحانه اصیل نبود بلکه بدون تعارفات یک عمل تروریستی آنارشیستی غلط علیه یک حکومت ارتجاعی اما مردمی بود، هنوز نمی بایست با این رژیم دست به مبارزه مسلحانه زد. باید از رجوی متوهم ودارای فردیت شدید پرسید چگونه است که در نشریه مجاهد 119 منتشره در هفده اردیبهشت سال 1360 یعنی دو ماه قبل از شروع مبارزه باصطلاح مسلحانه در تیتر نامه به خمینی مینویسی 
خدمت حضرت آیه الله العظمی خمینی، 
مقام رهبری کشور جمهوری اسلامی ایران حضرت آیه الله خمینی
و در نشریه شماره 123 مجاهد به مورخه 4 خرداد، جنبش ارتجاعی آخوند خمینی که رهبری 15 خرداد 42 در دست او بود را نقطه عطف در مبارزات خلق میدانی. 15 خرداد را گورستان رفرمیسم!! روز تولد ایدئولوژیک مجاهدین!! سر فصل جنبش نوین انقلابی!! میخوانی، و شگفت تر از همه آن را  سالروز تولد یک سمبل ملی مقاومت و شرف یعنی خمینی میدانی!!

لینک به مقاله و کتاب 15 خرداد نقطه عطف مبارزات قهرمانانه خلق ایران

باید از رجوی پرسید واقعا اینها را باور داشتی یا میخواستی آن آخوند مرتجع را بازی بدهی. 15 خرداد ارتجاعی یک ملا، نقطه عطف میشود و خمینی سمبل شرف ملت ایران؟، فیا عجبا عجبا از فرصت طلبی و جاه طلبی و فردیت!

و در شماره 124 پنجشنبه 21 خردادماه سال 1360 وقتی میبینی که آقای بنی صدر در مخاطره قرار گرفته لحن عوض میشود و فرصت طلبی راه ابصار و عقول را میبندد و با آن آخوند و رهبر قدرتمند که از خونریزی ترسی ندارد و ریشه هایش در میان ملت است شروع به درشتی میکنی، و عجبا و فیا عجبا عجبا!
و در نشریه شماره 127 دوم تیر سال 1360 یکمرتبه و چند روزه آیه الله العظمی و رهبر جمهوری اسلامی تبدیل به ارتجاع حاکم میشود که همان موقع یعنی شروع مبارزه مسلحانه فاجعه بارعلیه خمینی و نابودی امکانات سیاسی  و اجتماعی در ایران و فاشیستی شدن رژیم بمدد عملیاتها و محمل جنگ و شروع مهاجرت ایرانیان و احزاب و گروهها و شخصیتهای سیاسی و تخلیه ایران از عناصر کار آمد و نخبگان سیاسی و اجتماعی و فرهنگی است.  

لینک به نشریه مجاهد 119
http://www.iran-archive.com/sites/default/files/sanad/mojahedine_khalgh--mojahed_119.pdf
لینک به نشریه مجاهد 123
http://www.iran-archive.com/sites/default/files/sanad/mojahedine_khalgh--mojahed_123.pdf
لینک به نشریه مجاهد، دوم تیر 1360
  http://www.iran-archive.com/sites/default/files/sanad/mojahedine_khalgh--mojahed_127.pdf
  
 این مسئله ای بسیار مهم و قابل اهمیت است که هیچکدام از اعمال و رفتار و گفتار رهبر، قابل درک نخواهد بود مگر اینکه این مسئله خطیره یعنی اشتباه وحشتناک اولیه او و به تنور ریختن یک نسل صدیق و رفیق با ملت خود، بر اثر یک اشتباه هلاکت بار، فهم شود. هر چه رهبر از بعد آن کرده بجای آنکه مسئله را فهم کند این بوده که بر این حقیقت از همان زمان بعد از فرار تا همین حال که سال 91 هجری شمسی میباشد و دهسال است مخفی گردیده، با کارهای عجیب و غریب و حرفها و راه انداختن انقلاب و آن ازدواجهای نامانوس و جلسات عجیب و غریب تنگه و صلیب و غسل و تنور و کوره وبند جیم و دال و را و... وملاقات با هر نامرد و ناکس و نادرست و این شیخ و آن امیر و فلان کسک، خواسته این اشتباه و دهها خطای خونپاشان و وحشتناک مثل کشتارهای فروغ جاویدان و امثالهم را گلمال کند وبر آن پرده و حجاب بیاندازد و اذهان را از مسئله اصلی یعنی آن اشتباه و به کشتن دادن دهها هزار تن به دست خمینی و خامنه ای منحرف سازد؛ در عمق مساله نیز اطرافیان نزدیک به رهبرهم این مسئله مهلک را خیلی خوب و برای العین میبینند و کوشش میکنند در این امر یار رهبر باشند، ولی با تمام این مسائل گذشت زمان همانطور که حجاب و نقاب از تمام خاطیان را بر میدارد، این نقاب و حجاب را برداشته است و هیچکس نمیتواند از زیر داوری نهائی بگریزد.
 بعد از سی و یکسال شاید احتیاج به ثابت کردن این مساله نباشد. خمینی حکومتش را کرد و مرد. و الان هم متاسفانه قبرش زیارتگاه پیروانش شده است جمهوری اخوندها ادامه یافت. اکثریت اعضای مجاهدین از زن و مرد در خارجه پیر و افتاده حال شدند و هفته ای نیست که خبر مرگ یکی دو تن از آنها نرسد و رهبری که می خواست ششماهه فیروز شود الان حدود دهسال است مخفی و پنها ن شده است و آخرین عمل زشتش هم این بود که بجای نشان دادن راهی برای خروج از این وضعیت، آمده و اعلام نموده فلان و بهمان عضو ما  با سی و پنجسال سابقه فعالیت سیاسی رفته و به اطلاعات ملا وصل شده و فلان عضو شصت و پنجساله ما که به اطلاعات خامنه ای خدمت میکند انحرافات جنسی داشته ودر ابتدای امر گویا در پاریس به محلات فاسد می رفته و می آمده وفساد میکرده و زناکار بوده است ولی سالها بعد در عراق این مرد بیچاره تبدیل به مفعول شده و رفته است از کارگران و عمله جات آفریقائی و عرب - این مرد 65 ساله - طلب لواط کرده است.واقعا بقول  پیامبر اسلام (ص) اف لکم کیف تحکمون. براستی هم که اینگونه رهبران و امثالهم مصداق بارز کلام مولا حسین ابن علی علیه الصلوه والسلام به هنگام ورود به کربلا هستند که میگوید خسر الدنیا و الاخره خواهند بود. در پی قدرت و شوکت دنیوی و رهبر شدن و رئیس جمهور شدن هستند و دین را مثل طعمه و غذا برای امیالشان میلیسند واسمش را انقلاب و ایدئولوژی میگذارند. به اسم دین زن را از شوهر و شوهر را از زن جدا میکنند به اسم دین با همسر رفیق خود ازدواج میکنند، اسمش را اتقلاب میگذارند؛ به اسم دین جلسات عجیب بر پا نموده و با مردان و زنهای میانسال کاری میکنند تا کوچکترین سر ضمیر خود را بگویند و خودشان را ذلیل نمایند. و به اسم دین به کفر و بی دینی و ارتداد دامن می زنند و صدها و هزاران تن را از هر چه دین و اسلام است متبری میسازند.
الناس عبيد الدنيا و الدين لعق على السنتهم يحوطونه ما درت معايشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون  (مردم بنده دنيايند و دين همچون لقمه اى ليسيده بر زبانهايشان است . مادامى كه معيشت و زندگانى آنها وسعت و فراخى داشته باشد، آن را حفظ مى كنند، ولى هنگامى كه با ابتلائات امتحان شوند، دين داران كم مى شوند.
در هر حال در یک سیلاب خون و فضای وحشتناکی که در هر ماه شاید آمار اعدامها به بیشتر از هزار میرسید و در حالیکه تمام تلاشها برای یک پیروزی ششماهه که مسعود رجوی وعده اش را داده بود بی نتیجه مانده بود حکومت آخوندها موفق شد در حالیکه پس از شکست تظاهرات خیابانی مهرماه سال شصت، بواقع امر سازمان مجاهدین در خود فرو رفته و جنبه دفاعی گرفته بود وفضای بد و سنگینی حاکم شده بود، و حتی عده ای از افرادش را به کردستان که زیر سلطه حزب دموکرات بود روانه نموده یا به خارجه فرستاده بو،د ضربه محکم و خونالودخودش را بزند و دستگاه رهبری  داخله سازمان مجاهدین را متلاشی کند.این موفقیت خمینی بوده است و از نظر سیاسی  این در کجایش نشانه ای از حماسه دارد بخصوص که اسناد زیادی وجود دارد که نشان میدهد در اساس و مبنای کار خیانت یکی از اعضا موجب لو رفتن شده و در یک محاصره شدید همه کشته شده اند. در خاطرات عزت شاهی که در این لینک دهه خونين 60 می توانید قسمتی از آن را مطالعه بفرمائید  ، مینویسد:
کلماتی مثل هلاکت و امثالهم نوشته عزت شاهی است که درآن هنگام در خدمت حکومت خونخوار ملایان بوده و ما برای رعایت در امانت نثررا عوض نکردیم)
  يکی ازخاطرات مهم من از دوره تصدی بازپرسی آقای مطهری (عزت شاهي) درکميته، عمليات دستگيری و هلاکت موسی خيابانی و اشرف ربيعی ازسران مجاهدين خلق بود. سرنخ قضيه ازدستگيری يکی ازکادرهای بالای سازمان به دست آمده بود. در زندان روی او کار کرده بودند و او حاضربه همکاری شده بود. اين فرد دراعترافاتش، خبرتشکيل جلسه ای دريکی ازخانه های تيمی درشمال شهرتهران (زعفرانيه) داده بود. آن خانه شناسائی شد؛ وضعيت خاصی داشت، ساختمانی که پشت آن زمين بايری بود و پنجره آشپزخانه اش به سمت بيرون بود.

برای حمله به آنجا تيمی ازاعضای کميته به نيروهای دادستانی پيوست. محل مورد نظر محاصره شد، ابتدا مشخص نبود که دراين جلسه چه کسانی حضوردارند؟ اشرف ربيعی همسرمسعود رجوی يکی ازآنها بود که درآشپزخانه تيری به قلبش خورده، به پشت افتاده بود. موسی خيابانی هم درپارکينگ پشت ساختمان قبل از فرار کشته شده بود. برخی گفتند که او قبل ازسوارشدن به ماشين درگير و کشته شد، برخی هم می گفتند که او سوارماشين ضد گلوله شده قصد فرارداشت (اين ماشين ازآن دست خودروهايی بود که قبل از30 خرداد  60 آنها رسما از وزارت کشور گرفته بودند) در ميان گلوله هايی که به سوی خودرو روانه می شود، گلوله ای از ميان اتصال کاپوت با بدنه رد شده به او اصابت می کند و در دم جانش را می گيرد.

احتمالا روايت دوم صحيح تراست، چرا که اگراو در خارج از ماشين کشته می شد بايد جای رگبارگلوله درجسد می بود، بلکه تنها جای يک گلوله که ازگردنش به سر رفته بود، ديده می شد.

از آنجا که موسی دارای يک بدل بود و اتفاقا بدلش در درگيری زخمی و بی هوش شده بود، با آقا عزت تماس گرفتند و گفتند: که ما موسی را زنده دستگيرکرده ايم، زخمی است و دربيمارستان است. عزت به آنجا می رود می گويد نه اين موسی نيست. حالا همه، مثل آقای هادی غفاری آنجا جمع شده بودند و می گفتند: نه اين موسی است. اما عزت می گويد نه اين موسی نيست. بعد او می خواهد که بقيه جنازه ها را نشان دهند، او را به حياط می برند. جنازه ها را کنارهم گذاشته بودند. آقای عزت جنازه ای را نشان داده می گويد اين موسی است. آقای لاجوردی می پرسد تو از کجا مطمئن هستی؟ عزت چانه جسد را بالا می کشد و جای يک بريدگی به شکل هلال را نشان می دهد و می گويد اين نشانش است.

احمد علی برهانی (از ديگر اعضای کميته های آن سالها) درباره عزت شاهی می گويد:

عزت شاهی بعد از پيروزی انقلاب در خصوص مجاهدين می گفت: سران سازمان را که سنی از ايشان گذشته است و در اصل به راهی که می روند اعتقاد باطنی هم ندارند، بايد بگيريم و به لحاظ فکری، استراتژيکی و عقيدتی تخليه شان کنيم، آنها از قداست امثال حنيف نژادها [ازسران اوليه سازمان] برای فريب و جذب جوانان استفاده می کنند و اگر ما اينها را بگيريم چون اعتقاد صد درصد به راهشان ندارند زود می برند و مصاحبه می کنند و جوانان هم به راهی حقيقی و راستين بازمی گردند.

البته رهبر که پرواز تاریخساز نموده بود و در خارجه مشغول خارجه نشینی و در زیر حمایت فرانسه از خطرات به دور بود  و در اساس پیروزی و شکست در ذهن و فکر او بوقوع میپیوست و نه در عالم واقع!مثل قبل این شکست را تبدیل به حماسه نمود و اسم عاشورای مجاهدین را هم به آن آویزان نمود. باید از رهبری   که آتش انقلاب مسلحانه زود رس می افروزد وآخوندها و مامورانشان را مثل گرکهای خونخوار بجان فرزندان مردم ایران می اندازد خودش سوار بر طیاره میشود و در واقع امر فرار میکند و در حالیکه هزار هزار بچه های ملت تیر باران میشوند و دختران چهارده پانزده ساله مجاهد در سلولها مورد تجاوزات وحشیانه قرار میگیرند  در خارجه مشغول حرف و حدیث میگردد سئوال نمود که کدام حماسه؟ کدام عاشورا؟ حماسه وقتی حماسه است که خطوط سیاسی درست باشد و عاشورا وقتی عاشوراست که یزید بر سر کار باشد  و جدش ابوسفیان و پدرش معاویه باشد نه یک آخوندی که سید است و اولاد پیغمبر! و قریب پانزده سال بعنوان یک ملای مقبول رساله اش در خانه ها بر تاقچه گذاشته شده و خودت اسم او را مجاهد اعظم گذاشته بودی و البته در اساس از قدرت و نفوذ وحشتناکش هم که بسا بیشتر از معاویه و یزید بود و با یک فتوی مقام آیه اللهی را از فقیهی با نفوذ با میلونها طرفدار مثل مرحوم شریعتمداری میگیرد و خبری نمیشود، شاید بی خبر بودی و باید برای مبارزه راهی دیگر با این آخوند خطرناک پیدا میشد. رجوی اگر سواد کافی اسلامی داشت و حد اقل تاریخ اسلام را می شناخت و مقداری به علوم دینی واقعی آشنا بود شعور به خرج میداد و تفکر میکرد که همان امام علی علیه السلام خلافت خلفای سه گانه را تحمل نموده و با آنها همکاری مینمود. پس از او حسین ابن علی علیه السلام دوران معاویه را تحمل کرد و با او وارد جنگ مسلحانه نشد و بعد هم یزید بود که او را به جبر عاشورا کشاند. امام سجاد علیه السلام با یزید قرارداد بست امامان بعدی مثل امام صادق بنیادگذار علمی شیعه در دوران منصور جبار و جنایتکار اعلام جنگ مسلحانه نکرد تا شیعیان را افزونتر به کشتن بدهد. ماجرا تا اخر همین بوده است و هینطور شد که شیعه با ادراک آنها شکل گرفت. ولی رجوی با پشت پا زدن به همه سنتهای شیعی و بواقع یک التقاط وحشتناک با یک ملائی بطور زود رس جنگ را شروع نمود که عکسش گویا در ماه پیدا بود، ملت به اسمش می رفتند جلوی گلوله و کشته میشدند وهزار بار قویتر از معاویه و یزید و امثالهم بود. مسعود رجوی و رهبرانی که این آش را به مطبخ پختند باید به این سئوالها فکر میکردند ولی متاسفانه نکردند و برای خمینی مرتجع این امکان را فراهم کردند که یک نسل بزرگ را بگیرد و مثل گوسفند قربانی بکشد.
 در سی ساله گذشته فرار از این اشتباه، کار و کوشش اول رهبر بوده است وحماسه سازی و عاشورا بازی و این انقلابات متعدد و بی اساس ایدئولوژیک  اسبابها و وابزارهائی بوده که رهبر خارجه نشین  اشتباهات خطیره را رنگ و روغن بزند وبا این فن و مکر مکتبی و با اطمینان به اعتمادی که اعضا و هواداران به او دارند دهان همه را ببندد. آخر این خیانت به اعتمادها نیست. ایا مساله امام حسین علیه السلام ربطی به این خونپاشیها و خرابکاریهای تو در کرسی رهبریت دارد؟ امام حسین علیه السلام که اول نمیخواست با آن یزید ملعون پلید بجنگند و میگفت بگذارید من بروم، ولی چون تحت فشارش قرار دادند که باید بیعت بکنی، گفت می جنگم ومردانه جنگید و کار او تبدیل به یک حماسه شد. 
خمینی یک آیه الله و فقیه البته مرتجعی بود که پایه و بنای شاهنشاهی را در مملکت متزلزل نموده بود و یک محبت نزدیک به مجنونیتی از خود در دلهای میلیونها ایرانی ایجاد نموده بود و میلیونها مقلد در ایران داشت و باید در مبارزه با این هیولای وحشتناک محبوب القلوب، هوشیاری و بصیرت و فراست بسیار بکار گرفته میشد نه اینکه اسم تمام اشتباهات را عاشورا بگذارند و از زیر جوابگوئی در بروند. اخر عاشورا از عاشر می اید یک ده پانزده روزی طول کشید و تمام شد نه اینکه از سی سال قبل تا  کنون هر روز و هر شب یک  سازمان سیاسی و اعضایش، عاشورا بشود. جداً که زهی سنگدلی و خود خواهی؛ و مهمتر از همه امام حسین علیه السلام که عاشورا راه اندازی نکرد و خودش سوار یک طیاره بشود برود خارجه بنابراین، این کارها چه ربطی به عاشورا دارد. نه عاشورا است و نه حماسه، بلکه در طول سی سال گذشته اینکارها و رفتار و اعمال خود خواهانه یک اره دو سری بوده است که یکسرش را خمینی و خامنه ای و سایر آخوندها و یکسرش را هم رهبر خارجه نشین گرفته و در این وسط هزاران هزار نفر یعنی هزاران مجاهد اره شده اند و اسمش شده است عاشورا؛ باز هم  زهی سنگدلی و زهی خود خواهی و ای وای بر سیاهدلان ای وای.!
در هر حال نوزده بهمن اتفاق افتاد و تعداد زیادی از بهترین و مهم ترین اعضای مسئول و رده بالا جان باختند و فرزند اشرف و مسعود رجوی نیز در خانه بود که لاجوردی جلاد او را بر شانه خود از خانه خارج کرد و رهبر سعی نمود از این امر یک ماجرای علی اصغر ثانی درست کند. نوزده بهمن نه یک حماسه بلکه یک فاجعه دردناکی بود که دستگاه فرماندهی ضربه خورد و متلاشی شد و در حقیقت وعده فیروزی و فتح شش ماهه  به یک شکست ششماهه تبدیل شد. و از پس از نوزده بهمن و بخصوص ضربه دوازده اردیبهشت سال 1361 تمام کوشش سازمان مجاهدین صرف خروج از شهرها و رفتن به کردستان و یا ممالک خارجه گردید و از سال 1362 به بعد در حقیقت امر سازمان مجاهدین بجز از حضورش در کردستان، یک سازمان در اساس خارج کشوری گردید هر چند که هیچوقت این مسئله مهم نه آشکار شد و نه بررسی گردید. در هر حال البته در آن فضائی که در آن ایام به کمک رهبر آمد او موفق شد اذهان را برگرداند و مشغول کند و از دو مساله حماسه سازی و عاشورا سازی که سی سال است محمل فرار از واقعیات میباشد استفاده خوبی بکند و بوِیژه که در میان بهت همگان اندک زمانی پس از آن، ازدواج با دختر آقای ابوالحسن بنی صدرخانم فیروزه بنی صدر اعلام گردید.

ازدواج مسعود رجوی در بیست وچهار مهر سال 1361 انجام شد و در عمق باز هم برای پیدا کردن فرصتی از این ستون به آن ستون و استفاده از مشروعیت و موقعیت دکتر ابوالحسن بنی صدر بود. در این زمان  هشت ماه از فاجعه دردناک نوزده بهمن میگذشت. البته مقدمات ازدواج از مدتها قبل شروع شده بود. بر اساس اخبار حدود سه چهار ماه بعد از نوزده بهمن اخبار ازدواج شایع شده بود.در این زمان مسعود رجوی رهبر تام الاختیار در سن سی و پنجسالگی و خانم فیروزه بنی صدر در سن هفده یا هجده سالگی بوده و نصف سن رهبر را داشت. طبق معمول این ازدواج نیز در مسیر پیروزی، یک انقلاب اعلام شد و آنچه که بر طبق روال وسنت معمول مخفی ماند این که چه نیازی می باشد که یک رهبر که سازمانش در حال جنگ مسلحانه است و اعضا و هوادارهایش دارند بقول خودش صد صد جنگ مسلحانه میکنند باید با دختر هجده ساله ازدواج بکند و این را هم با محمل انقلاب و مسائل انقلابی انجام بدهد. خوبست که توضیحی داده بشود این ازدواج چه مسئله ای از انقلاب حل کرد. در بخشی از مراسم ازدواج اینها را می بینیم.
" مراسم ازدواج خانم فیروزه بنی صدر با آقای مسعود رجوی به تاریخ 24 مهر ماه 1361 به سادگی برگزار شد . آقای بنی صدر خطبه ای ایراد و از جمله گفت : ... این ازدواج نیز میان شما دو انسان خالی از هر گونه محاسبه سود و زیان سیاسی و مالی و ... برقرار می شود ... این ازدواج وقتی اسلامی و موافق است که به جمع و تفریق های سیاسی و غیر آن آلوده نشود .
خطاب به فیروزه : شما شاهد صادقی هستید بر اعتقاد و عمل من ، اعتقاد به ضرورت آزادی و رشد زن ... همسرم بر من خرده می گیرد که بیش از اندازه دموکرات هستم ! ... حق این است که باید به زنان راست بگوییم که آزادی حق آنهاست ... آنها در این دقایق واپسین حیات استبداد ... رژیم ... با فداکاری های وصف ناپذیر می کوشند تا این دقایق را کوتاهتر سازند ، با تلاش خود صلح ، عفو ، دوستی و زندگی شاد را به ایران کهن هدیه می کنند و از ما نیز انتظار دارند مبشر عصر صلح بزرگ باشیم ...
خطاب به رجوی : در این موقع باید از همسر سابق شما شهید اشرف ربیعی یاد کنم که خواهر و دختر و در مخفیگاه میزبان من بود . او و همه زنانی که با استقامتی سراسر غرور و بزرگی از شخصیت زن به مثابه انسان دوران ساز دفاع می کنند ، در این گونه ازدواج ها به عنوان ادامه تلاش برای رسیدن هر چه سریع تر به دوران صلح ملی و شادی و رشد ملتی بزرگ می نگرند ... "
دفتر سیاسی و کمیته مرکزی سازمان هم با صدور اطلاعیه ای اینگونه اعلام نمود :
" ... سازمان مجاهدین خلق ایران تصمیم انقلابی برای چنین ازدواجی را در زمره بهترین تصمیمات تلقی نموده و همه الزامات دموکراتیک و انسانی و خانوادگی آن را به مثابه تکلیف ایدئولوژیک به مسئول اول و فرماندهی عالی سیاسی _ نظامی خود خاطر نشان می کند ...
از سال 1360 و نوزده بهمن آن و مهر ماه شصت و 12 اردیبهشت شصت و یک، و مهر ماه شصت و یک تا هم اکنون که متاسفانه فوت اعضا به دلیل کبر سن و شرایط فاجعه بار در کمپ لیبرتی و جدایی اعضا و جذب تعدادی توسط حکومت ملایان و بسا بسا چیزهای دیگر ادامه دارد، اگر رهبر تام الاختیار که در حقیقت ادعای امامت و ولایت دارد یکبار فکر کرده بود که بجای عاشورا سازی و حماسه بازی برود و اشکال اصلی را ببیند و بداند که ماجرای نوزده بهمن حماسه نبود بلکه یک فاجعه بود که بر اثر یک خط غلط  سیاسی ایجاد شده بود، شاید میتوانست دست از خود محور بودن بردارد و از خدا و خلق هم شرم کند و هم طلب مددی بکند و یک نسل فداکار را به این روزگار سیاه دچار نکند وبجای فقط آویزان شدن زبونانه به دامن خارجیها راه چاره ای برای نجات از لجنزار پر خون و اشکی که دهها هزار انسان فداکار در آن جان دادند پیدا کند. ولی افسوس و هزار افسوس که باز هم ماجرا ادامه دارد و شاید در آینده  وقتی همه یا رفته و یا به دلیل بیماری و کبر سن مرده اند روانشناسان بتوانند رازهای درون روح و روان یک رهبری را که تا پایان، تمام شکستها را پیروزی و حماسه میدید کشف کنند. روح و روان شهدای شجاع و مظلوم و بخون غلتیده بهمن شاد باد و لطف خدا شامل حالشان باشد. و همت ملت ایران و نیروهای سیاسی حقیقی و مستقل و مشیت الهی، مردم ایران و ایران را به سلامت و بدون دخالت خارجی از شر حکومت کثیف آخوندها نجات بدهد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر